شنبه، دی ۱۸، ۱۳۸۹

بخارا را به هیچ خال هندویی نبخشیم!

با دوستی که به علی دهباشی عزیز و بخارا کم وبیش نزدیک است، صحبت می کردم و به اینجا رسیدیم که دهباشی چه سختی ها به جان و دل خریده و می خرد تا بخارا را سرپا نگه دارد و چراغی باشد در عرصه ی ادبیات و هنر این سرزمین. اینکه هیچ حمایتی ندارد و یک تنه و به تعبیری از جیب خود که چه عرض کنم از جان و دل خود مایه ها می گذارد تا بخارا بماند و فاخر بماند. تا بخارا بماند آن نشریه ای که وقتی ورق می زنی هر صفحه اش کلاس درسی باشد و آموزشکده ای برای اهل هنر و ادب.
دهباشی تا آنجا که در توان دارد و حتی بیشتر از آن مایه گذاشته و می گذارد. با دست خود حتی نشریه را به علاقمندان می رساند. مسئولانه تلاش می کند همچنان بار مفهمومی و معنوی نشریه بالا بماند و از کیفیت اش کاسته نشود. شبهای بخارا را در میان فضایی که همه میدانیم اصلا برای هم نشینی اهل هنر و ادب در یک مکان مهیا نیست برقرار می کند و در این شبهای ارزشمند صمیمیت و شان هنر و هنرمندان را حفظ کرده و بالاتر می برد.
دهباشی کار خود و سهم خود را ادا کرد و میکند. من و شما هم می توانیم سهمی داشته باشیم در این تلاش نیک.
بیاییم بخارا و دهباشی را قدر بدانیم. نشریه اش را بخریم و بخوانیم و در بین دوستانی که میدانیم اهل فضل و دانش و هنر هستند تبلیغ کنیم و پیشنهاد کنیم تا خواندنش را امتحان کنند. به شما قول میدهم کافی ست دوستدار ادب و هنر باشی و یکبار بخارا را ورق بزنی تا مشتری پروپا قرص همیشه اش بشوی. هر شماره اش کتابی ست وزین و خواندنی. با خواندن هر شماره اش احساس می کنی بزرگ تر شده ای و قد کشیده ای!
بیاییم برای دهباشی یک ایمیل بزنیم. به صفحه فیس بوکش برویم و بگوییم که قدرش را می دانیم.
دانشگاهها و ایرانیان خارج از کشور دهباشی را دعوت می کنند و شنونده ی سخنان و قدردان تلاش هایش هستند. دست ایشان درد نکند، اما چه خوب است ما هم شنونده اش باشیم. مایی که نیاز نیست راه دوری برویم، چون دهباشی و بخارا همینجاست. اولین دکه ی روزنامه فروشی!
در روزگاری زندگی می کنیم که نشریات زرد و تبلیغی محض که تنها به شکم و لاغری و چاقی شکم و دور شکم می پردازند، و نقش تخدیری خود را به نحو احسن در جامعه ایفا می کنند، آنقدر زیاد شده اند که تک و توک نشریات فاخر باقی مانده از تندباد سانسور و سرکوب را دارند زیر سنگینی خود دفن می کنند. نشریات وزین ادبی و هنری به تعداد انگشتان یک دست هم نیست! تلخ است و باورش سخت، اما باور کنیم.
نافه، گلستانه، نگاه نو، حرفه هنرمند و بخارا! (تازه یکی دو نام را با اغماض اینجا جای دادم!). همین!
بخارا را حفظ کنیم، پیش از آنکه چون آدینه و دنیای سخن و نامه و ... حسرت نبودنش را بخوریم.
اگرچه حافظ در کلام و سمبلیک سمرقند و بخارا را به خال هندوی یارش بخشید، اما ما نباید بخارا را ولو در تمثیل و کلام به هیچ کمان ابرو، خال هندو و برق چشمی ببخشیم!

۵ نظر:

  1. سلام
    ممنون از این نوشته ی زیبا برای فردی واقعا زیبا.
    دهباشی را بسیار دوست دارم. مانند شما انسان نازنینی ست.

    پاسخحذف
  2. نثری بود تقدیم به دهباشی و نشریه اش.

    حق کلام ادا کردی ای دوست

    پاسخحذف
  3. برای انسانهائی که برا دغدغه هاشون تلاش می کنن
    بسیار ارزش قائلم
    این خیلی ارزشمنده که انسانی بی توجه به مادیات
    برای معنویات درونیش تلاش می کنه

    به احترام دهباشی
    از جا بر می خیزم
    و کلاه از سر بر می دارم

    پاسخحذف
  4. عالی بود و نشاندهنده قدر دان بودن ادمی فرهیحته برای ادمی فرهیخته.
    کاش برای خودش هم بفرستی تا بخواند و بداند هستند کسانی که قدر زحمات چنین افراد ارزشمندی را میدانند

    پاسخحذف
  5. متشكر از اين نوشته ارزشمند. حتما اين مجله رو مي خرم و مي خونم.

    پاسخحذف