جمعه، تیر ۲۴، ۱۳۹۰

برای دختری که کفشهای کتانی به پا دارد هنوز

پنج روز شد که پگاه آهنگرانی دستگیر شده است. یا بهتر بگویم ربوده شده است! درست مثل مریم مجد و مهناز محمدی و خیلی های دیگر.
پگاه هنرمندی ست که احساس مسئولیت در قبال جامعه و هنر دارد. بی تفاوت نبوده در مقابل آنچه بر مردمش گذشته. در جریان انتخابات همیشه در کنار آزادیخواهان و اصلاحات بوده. در این راه چاقوی انصار خشونت را بر تن اش لمس کرده. در زمره ی دختران فیروزه ای 88 بوده. بعد از انتخابات بازجویی شده برای فعالیتهایش. روزهایی که همه ی ما بر سر ده نمکی و دنباله هایش فریاد می کشیدیم و اکثرا به برخوردی احساسی و تبلیغی بسنده کرده بودیم، با هوشمندی و حوصله مستند ده نمکی ها را ساخت تا به دقت و موشکافانه خاستگاه اجتماعی - سیاسی پدیده ی ده نمکی را به ما نشان دهد. کاری که اگر بنا داریم دیگر شاهد تولد ده نمکی های تازه نباشیم باید دنبال کنیم. و برای اینکه این مستند از بی بی سی فارسی پخش شد هم بازجویی و بازخواست شد توسط اطلاعات!
پگاه آهنگرانی کسی نبود که برای ما با بقیه یکی باشد. مثل رخشان بنی اعتماد است. مثل باران کوثری ست. در فضایی که سینما در اختیار عمله های ظلم و قدرت و پول است و هرکه مقرب تر، پولدارتر و دست باز تر، این هنرمندان که مردمی و آزادیخواه مانده اند و همیشه در معرض تهدید هستند را باید که قدر بدانیم.
پگاه اینروزها قصد داشت به آلمان برود و برای شبکه دویچه وله آلمان از مشاهداتش در جام جهانی فوتبال زنان وبلاگ نویسی کند (کاری که در جریان برلیناله هم کرده بود)، اما با تهدید به بازداشت از سفر بازماند. از اینرو من شخصا بین بازداشت مریم مجد که راهی عکاسی از این مسابقات بود و بازداشت پگاه آهنگرانی ، ارتباطی که اگر حتی مستقیم نباشد، غیرمستقیم قطعا می تواند باشد، می بینم و این را با توجه به مسائلی که اینروزها در جامعه و از سوی تریبون های متحجر و دگم اندیش در مورد ورزش زنان بطور کلی و فوتبال زنان و آنچه بر سر تیم ملی زنان ایران رفت، بطور ویژه مطرح است، شروع یا شاید هم ادامه ی سناریویی میدانم که انتهایش جمع کردن بساط ورزش بانوان ایرانی و یا حداقل فوتبال زنان باشد. یعنی باز هم محدودیت بیشتر برای زنان.
این مقدمه به کنار! اما ما...!
پگاه را بازدداشت کردند و طبق معمول این روزها و ماهها و سالها، صدای اعتراض مردم غیور بلند شد! خوشحالم که با این همه فریاد اعتراض پگاه آهنگرانی و مریم مجد حتما آزاد می شوند. باور کنید دستگیرکنندگان الان دارند مثل بید می لرزند که عجب غلطی کردند!!
ما اعتراض کردیم... در فیس بوک پیج زده ایم ولایک جمع می کنیم... ای ملت بشتابید و با لایک بیشتر در آزادی زندانیان سهمی داشته باشید... پتیشن هم بد نیست... بیایید برای احمد شهید (گزارشگری که سازمان ملل برای بررسی وضعیت حقوق بشر در ایران انتخاب کرد و البته راهی به ایران ندارد!) هم نامه بنویسیم، آخر حکومت ما خیلی از فعالان حقوق بشر و نماینده سازمان حقوق بشر حساب می برد.
درود بر ما!! چه تلاشی! بابا من نمیدانم چرا این همه را زودتر انجام نداده بودیم!؟
حالم بد شد... حالم بد است... ماههاست حالم بد است... خودخواه شده ام انگار! صحنه های اعتراضات مردم عرب منطقه را می بینم و بیشتر افسوس می خورم و با خودم خودخواهانه می گویم کاش اعراب بلند نمیشدند به اعتراض!!  تصاویر را می بینم و در دلم میگویم" ای بابا این عربهای وحشی و ملخ خور! چرا تموم نمیشن!؟ بشار چندتا چند تا بکشه اینها می ترسند پس!؟ مگه چقدر میشه برای تحقق خواسته ایستاد!؟ چرا اینها منفعل نمیشن؟ چرا خسته نمی شن؟ مگه اینها از ما بدتر نبودن!؟"
اعتراضات مدنی در اروپا را می بینم و در دل به مردمی که در خیابان هستند لعنت می فرستم که "بابا لامذهبا بشینید توی خونه تون! شما چرا نمی ترسید؟ چرا کسی شما رو نمی کشه؟ چرا شما زندگی و خانواده ندارید که نگرانش باشید!؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟!!..."
حالم بد است و هذیان می گویم! خودم هم می دانم! اصلا جای نگرانی نیست! پگاه هم آزاد میشود... مریم مجد هم می آید بیرون... این دو نفر و خیلی های دیگر بزودی زود به حول و قوه الهی و لایکهای ما از زندان آزاد می شوند و به کنار ما آزادیخواهان و سرمشقهای تاریخ بشریت می آیند و به زندگی گل و بلبل ما ملحق می شوند! شاید هم آنقدر تحت تاثیر مثبت براداران و خواهران قرار بگیرند که به قصد ارتقای سطح علمی و هنری خود راهی دیار فرنگ شوند و برای فردای ما کسب تجربه کنند!! ای بابا! باز هم که شد برای ما!! مگر ما که هستیم!؟ آهان یاد رفت به همین زودی! این ما هستیم؛ جماعت لایک زن! همه هم با هم هستیم و تازه بیشمار هم هستیم!

من قلبم ضعیف است و طاقت دیدن این همه صحنه ی خشن در فضای نت در جریان اعتراض میلیونی به دربند کردن پگاه ها و مریم ها را ندارم!؟ من طاقت خون دیدن ندارم!؟ آخر این فضا خیلی خشن شده این روزها! همه در پی کسب حقوق حقه ی خود هستند و تا پای جان هم در اینترنت ایستاده اند! اصلا هم خیال پای پس کشیدن ندارند! پس اجازه بدهید که مثل خیلی ها برم لایک ام را بزنم! باور کنید اینقدر در پی این همه لایک زدن قهار شده ام که چشم بسته لایک می زنم دیگر!
ببینید! بیایید واقع بین باشیم. ما را چه به شیوه های دیگر اعتراض. اصلا خیابان شلوغ است. گرم است. انقدر مدافعین نوامیس من و شما از جان مایه می گذارند در زیر تیغ آفتاب و در خیابان هستند که دیگر نیازی به من و شما نیست! سمت سعادت آباد و پل مدیریت هم که نمی توانیم برویم، چونکه یکباره یکی که روزی روزگاری از ما "نه" شنیده با دشنه ای به ما حمله می کند و روی سینه مان نشسته و کاردآجین مان می کند و فدای مطامع اوباش میشویم و یکی از خیل آزادیخواهان کم میشود و چرخ آزادیخواهی در این دیار لنگ می گردد!! وای که عذاب وجدان را چه کنیم در آن صورت!؟
فقط این را هم بگویم و بروم پی کارم...

روزگاری در این شهر دختری بود با کفشهای کتانی که مردی میانسال و سپیدموی!! در غیاب خانم خانه قصد دست اندازی بر روح و تن اش را کرد. اما دختر شهر ما گرگهای شهر را خوب می شناخت و به محض اینکه به نیت پلشت این مرد سپید موی پی برد از آستانه ی ورودی سیاهچاله ای که برایش تدارک دیده شده بود خود را نجات داد و به میان شهر آمد باز.
اما امروز همان دختر کتانی پوش را دزدیده اند و...
همین صحنه کافی ست فکر کنم برای پی بردن به عمق فاجعه.
در انتها آرزو می کنم مریم و پگاه بزودی آزاد شوند. اما فراموش نکنیم مریم مجد و پگاه آهنگرانی و مهناز محمدی هم که بیرون باشند، همچنان بسیارانی در بندند و اسامی تنها عوض می شود و درد همچنان باقی ست.
و فراموش نکنیم که چشمهای باز "ندا" تا همیشه نظاره گر ماست در آنچه انجام میدهیم. چه آنجا که ساکتیم و چه آنجا که اعتراض می کنیم و چه آنجا که صدالبته، لایک می زنیم و کامنتهای شورانگیز و پی در پی می نویسیم...

۴ نظر:

  1. اشکم در اومد عباس... از اون پستهایی بود که باید نوشته می شد و شد.. عالی مثل همیشه عالی

    پاسخحذف
  2. حکایت ملت ما شده حکایت همون ملتی که شاهشون همه چیز رو حتی گوزیدن رو براشون ممنوع کرد و شبها به شب نشینی می نشستند و لوبیا می خوردند و باد شکم در می داددند و به خیال خودشون با این کار کلی با شاه مخالفت می کردند و حرکت سیاسی انجام می دادند...

    پاسخحذف